در کتاب اقلیم استوایی، پاتریک دوویل به آفریقا سفر میکند و مسیر کاشفان اروپایی را در این قاره پی میگیرد. از آنگولا تا کنگو، از خارطوم تا دارالسلام، ردپای لیویگنستون، هنری مورتون استنلی، آلبرت شوایتزر و جوناس ساویمبی را دنبال میکند تا به باقیماندههای مبارزات چه گوارا در کنگو میرسد.
روایت پارهپارة پاتریک دوویل از اشخاص و رویدادها، بسیاری از اسطورههای بنیادین مدرنیته را درهم میشکند، و لحن طعنهآلودش جاذبة نوستالژی و جذبة امر غریب را تلطیف میکند.
در گزیدة زیر، نویسنده به طور غیرمستقیم سراغ باوری همهگیر در غرب میرود که ادعا میکند اولین کاشفان دنیاهای ناشناخته، اروپاییها بودهاند:
در سال ۱۸۳۲ سید سعید البوسعید، سلطان عمان، دارالخلافهاش را از مسقط به زنگبار منتقل میکند.
دو نسل بعد، نوهاش حامد پوستی به سیاهیِ پوست بردگانی دارد که نوکریاش را میکنند اما تنها چیزی که اهمیت دارد شجرة پدری است. از همان کودکی پلکهایش زیادی باز و بسته میشود و همین بعدها او را به «تیپو تیپ» مشهور میکند.
تیپو تیپ اولین مسافرت تجاریاش را در ۱۸ سالگی همراه با کاروانی متشکل از ۲۰ بازرگان انجام میدهد. نمیداند که قرار است این سفر ۱۲ سال به طول بینجامد.
در طول این سالها، در جنگهای متعدد میان خُردهسلطانها شرکت میکند. در مسیر بازگشت، در ژوییة ۱۸۶۷ با دیوید لیوینگستون در جنوب دریاچة تانگانیکا برمیخورد. نسبت به این مرد تنها و بیدفاع احترامی عجیب حس میکند، مردی که انگار بیهدف پرسه میزند و بهدنبال ثروتاندوزی نیست، به جامههایش بیاعتناست، در میان دوستان آفریقاییاش همچون دیوانهای تهیدست یا درویشی عارف میزید، عقایدی عجیبوغریب علیه بردهداری ترویج میکند. [اگر اینطور باشد،] چرا نباید فیلها را نجات داد.
[تیپو تیپ مفتون قدرت اروپاییهاست اما] حالا برابر مردی قرار گرفته که قدرت و راحتِ فناوریهای ساخت کفار را ترک کرده، برهوت روستاها را بهجان خریده، از بیماران پرستاری میکند، دربارة مسیر حرکت رودخانهها و ارتفاع کوهها پرسوجو میکند، ادعا میکند به دنبال چشمة رود نیل میگردد و روی کاغذهایش طرح کوهها را رسم میکند. انگلیسیها فکر میکنند خودشان هستند که این چیزها را برای بار اول کشف میکنند و اولین کسانی هستند که قلب آفریقا را درمینوردند. قرنهاست اعراب نقشههای این مکانها را کشیدهاند و کافی بود [انگلیسیها] بهشان مراجعه کنند.
بعد از دوازده سال دوری، تیپو تیپ با چندین تن عاج، صدها برده و چند نامه بهخط لیوینگستون به جزیرة خودش برمیگردد و نامهها را به کنسولگری بریتانیا تحویل میدهد. تیپو تیپ سی ساله شده است، مردی پولدار و قدرتمند، رفیق سلطان مجید و رباخواران هندی است، تنها کسانی که میتوانند مخارج سفر اکتشافی دیگری را تامین کنند. یک ازدواج حسابشده میکند. «در آن زمان نه مزرعهای داشتم و نه خانهای، نه در زنگبار و نه در هیچکجای دیگر دنیا، اما زنی داشتم به نام بنت ستوم بن عبدالله البروانی که املاک بسیاری در زنگبار و مسقط داشت». سرمایة لازم را جمع میکند، باروت و اسلحه، زیورآلات بلورین، مفتول برنجی و کاشیهای صدفی میخرد، چند نفر استخدام میکند و دوباره عازم میشود، دوباره از دریاچة تانگانیکا عبور میکند، بدون کشیدنِ ۲۰ دندانِ فیل، روز را شب نمیکند.
هر روز بیشتر به سمت غرب پیش میرود، به منطقهای میرسد که نزد عربها ناشناخته است و ساکنانش هرگز اسلحة گرم ندیدهاند. «فکر میکردند اسلحههای ما خیزرانهایی صاعقهدارند». روستاییها میپنداشتند با یک داروی جادویی به اسم «دوا» میتوانند جلوی اسلحه را بگیرند. چندین نفر از آنها را میکشد. ایمان به مستندات عینی کاری ندارد. همین دوا است که یک قرن بعد سر راه چه گوارا قرار میگیرد. مثل لیوینگستون، او نیز در سال ۱۹۶۵ تنها سفیدپوست حاضر میان لشکر کوباییهای سیاهپوست و مبارزان کنگویی است. «چه» تمام تلاشش را میکند که به ایشان بفهماند در مقابل اسلحههای مزدوران بلژیکی کاری از «دوا» برنمیآید. پاسخ میشنود که اگر فردی به رغم محافظت دوا در حین مبارزه بمیرد، یعنی ایمان باطنی به قدرت «دوا» نداشته است. این هم از سند و مدرک.
* این گزیده با کمی تصرف برگرفته شده است از کتاب اقلیم استوایی نوشتة پاتریک دوویل (انتشارات سوی، ۲۰۰۹).