زمانزدا رمانی علمی تخیلی است نوشتة استفان بوورژه، نویسندة جوانی که تخیل افسارگسیختهاش هم درهای دنیای داستان را به رویش گشوده است و هم دنیای بازیهای رایانهای را. بورژه سفر در زمان و مکان را با هم ترکیب میکند و در نوشتاری نفسگیر و زبانی خاص قرن ۱۷ ارواح گذشتگان را زنده میکند.
داستان روی عرشة کشتی، در قرن 17 و در دریاهای کارائیب جریان دارد. فضاها و مکانهای غریب داستان زمانی شگفتانگیزتر میشود که ناخدای یکی از کشتیهای دزدان دریایی طی رخدادهایی، به ابزاری برای گذر در زمان مجهز میشود.
بوورژه در متن زیر که صفحات آغازین این رمان است، لحظهای را روایت میکند که ناخدا پیشتر به چشم دیده و با پوست چشیده است:
بر عرشۀ زمانزدا، پس از فاجعه (حدود سال 1653)
من ناخدا هانری ویون هستم و به زودی خواهم مُرد.
نه، با خواندن این معارفۀ تحکمآمیز ریسه نروید. آیا این آخرین حق یک محکوم به مرگ نیست که پیش از فنا، مرگش را آنگونه که میپسندد اعلام کند؟ این حق من است. و اگر شما آن را بر من روا ندارید، خُب بگذارید بگوییم که من حقم را به زور میگیرم. اما آنهایی که قصۀ مرا تا انتها خواهند خواند، امید دارم که دیده بر لغزشهای من ببندند و در پایانِ این گاهشمار، کمی از بخشششان را به من ارزانی دارند.
تا چند دقیقه دیگر، در نهایت چند ساعت، نیروهایی که من در برابر آنها مبارزه کردهام، کارشان را با من و آنهایی که مرا در این ماجرای جنونآمیز دنبال کردهاند تمام خواهند ساخت. من شکست خوردم و خواهم مرد. کشتی من حالا دیگر تنها تکه الواری است پر از سوراخ، با عرشهای مملو از فریادهای میرندهها و راهروهایی سیاهگشته از شعلههای آتش. این نه اولین ناوی است که از دست میدهم و نه اولین بار است که با غرق شدن مواجه میشوم ولی میدانم که احدی نخواهد توانست بر فاجعهای که به زودی نازل میشود فائق آید. به زودی، شاهدی از حماسۀ این ناو و ناوبانان آن چیزی برجای نخواهد ماند…مگر صفحات این دفترچه.
پس اجازهام دهید که کمی از زمانی را که برایم باقی مانده است به بر شمردنِ این حماسهها به پسندِ خودم بگذرانم.
نام من هانری ویون است و تنها ناخدای کشتی شگرفی هستم که به زمانزدا مشهور است. این نام اصلی من است. بر این نکته تاکید میکنم چرا که در میان مردانی که به حرفة گردش در اقیانوس و سرنوشت مشغولاند عوض کردن نام رواج بسیار دارد. فرانسوی بودم، بیشتر بر خلاف میلم تا مطابق میلم، و این ملیت که برگزیدۀ خویشتنم نبود، بر روی دریاهای کارائیب که پرچمها بیشتر از هر چیز نقشِ کفن را برای سادهلوحان و متعصبان بازی میکند، هرگز کمک چندانی به من نکرد…